قطار می رود… تو می روی… تمام ایستگاه می رود…
و من چقدر ساده ام که سالهای سال، در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!
یادت هست که باهم جناق میشکستیم و می گفتیم یادم تورا فراموش؟
امروز تمام استخوان هایم شکسته اما تورا فراموش نکرده ام…
کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم